English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3416 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
to engage yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
loads U کاری که باید انجام شود
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
undertaken U توافق برای انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
have U باعث انجام کاری شدن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
undertakes U توافق برای انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
undertake U توافق برای انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com